هشدار : خواندن این متن ممکن است محتوای اصلی داستان را برملا کند.
خدا میداند که تا به حال چند بار این کتاب را خواندهام و هر بار داستان برایم تازگی دارد. در اینجا قصه عشق یک طرفه روایت میشود. مرد جوانی که تمام عمر را در خیال وهپروت سپری کرده با دختری دیدار میکند که منتظر بازگشت معشوق خویش است.
وعدهای در کار نیست . همه چیز در پشت روزهای ابری سن پترزبورگ کند، کرخ و یخ زده است. همه چیز به حال تعلیق و انتظار درآمده و دختر جوان با قول و قرار و وعدهای که هیچ تضمینی در آن نبوده به انتظار مردی که یک سال پیش رفته، نشسته است. ناستنکا از عشق خود به آن مرد سفر کرده میگوید و در برابر مرد (راوی) که از آتش عشق او در درون میسوزد از انتظار بازگشت مرد سفر کرده و شوق و شعف دیدار مجدد وصل و ازدواج با آن مرد میگوید و اشک میریزد.
عشق لزوماً یک جاده دو طرفه نیست. عشق لزوماً پاسخ خود را با عشق دریافت نمیکند. گاه پاسخ آن اجباراً قدردانی صمیمانه و گاه ناچاراً گریز و فرار است.
مرد راوی داستان (مانند بسیاری از داستانهای داستایوفسکی) اسم ندارد.در اینجا دهها بار نام ناستنکا برده میشود.عشق معقول با اسم میآید، میدرخشد و خودش را به هر شکلی متجلی میکند اما عشق یک سویه کور است. حتی اسم ندارد صدای شکستنش را هم کسی نمیشنود. به همان صورت که هیاهوی گریههای ناستنکا شنیده میشود ولی لابه های محجوبانه مرد بینام در هیچ جای داستان گفته نمیشود.
ترکیب عشق و نوع دوستی به ظاهر انسانی و متعال اما در واقع تهوع آور است. عاشق کسی شدن و در عین حال کمک به معشوق برای رسیدن به عشق دیگر، توهین آمیز و موجب خفت روح است . آیا به راستی یک لحظه شادی و خوشبختی با درک معنای عشق برای یک عمر زندگی کافیست؟
پسر جوان بینام داستان ، فرشته خو است. جز آنکه از فرط تنهایی و بی دوستی به هپروت و خیالات و اوهام پناه برده، هیچ عیب دیگری ندارد . در علم جدید به آن *دیسوسیشن یا در کلام کوتاه، قطع ارتباط با دنیای واقعی میگویند. گاهی تحمل واقعیت جاری آنقدر ناممکن است که شخص خود را از زمان حال جدا میکند و ارتباطش را با واقعیت از دست میدهد. این یک مکانیزم کاملاً شناخته شده برای محافظت از روان است.
در مقابل ناستانکا فارغ از جنسیت، نماد شادی زودگذر است. سمبلی است از دلخوشیهای لحظهای و ناپایدار و یا لذتهایی که ناگهان به اوج میرسند و لحظهای بعد به هزاران تکه متلاشی میشوند.او منفعت طلب و سطحی است. برای فرار از غم تنهایی هیچ مرز اخلاقی ندارد. لحظهای شیفته مرد سفر کرده است و لحظهای دیگر که گمان میکند آن مرد خلف وعده کرده ، به این عاشق خسته و در هم شکسته وعده میدهد. با این همه گویا گاهی زندگی به کام منفعت طلبان است. این حقیقت تلخی است که نویسنده به زیبایی تمام آن را به تصویر میکشد. به ندرت نویسندهای به چنین درک عمیقی از خصلتهای بشری رسیده و به نیات آشکار و پنهان آن پی برده است. داستایوفسکی در این زمینه ییهمتاست.
یاسین زنده دل
دیسوسیشن: یک مکانیزم مقابلهای برای مقابله با استرس تروما و احساسات ناخوشایند است. ممکن است بعضی از ما در زندگی روزمره سطحی از آن را تجربه کرده باشیم .مثلاً هنگامی که غرق خیالپردازی میشویم و هوشیاریمان را نسبت به پیرامونمان از دست میدهیم. در سطحی بالاتر،اما میتواند یک اختلال روانی باشد تا حدی که فرد ارتباط خودش را با واقعیت از دست میدهد.